الآصال
بانک شعر آئینی


  پا در رکاب ماست دریاها ...

در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها

اگر این ساحران اطوار میریزند طوْری نیست!
عصا در دست اینک میرسند از کوه موسی ها

زمین آسمان جُل را به حال خویش بگذارید
کسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها

بیاید هر که از فرهاد شیرین عقل تر باشد!
نیاید هیچ کس جز ما و مجنون ها و لیلاها

همین از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداری
همین سرها… همین سرهای سرگردان صحراها

شب قدری رقم زد خون ما تقدیر عالم را
که همرنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها

 

شاعر:محمدمهدی سیار

موضوعات: انقلاب
[شنبه 1396-05-21] [ 09:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  این قدر بین رفتن و ماندن نمان، بمان ...


این قدر بین رفتن و ماندن نمان، بمان
پیرم مکن ز بارغمت ای جوان بمان

خورشید من به جانب مغرب روان مشو
قدری دگر به خاطر این آسمان بمان

مهمان نُه بهار علی پا مکش ز باغ
نیلوفر امانتی ِ باغبان بمان

ای دل شکسته آه تو ما را شکسته است
ای پرشکسته پر مکش از آشیان بمان

دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند
ای هم نشین این دل بی همزبان بمان

راضی مشو دگر به زمین خوردنم مرو
بازی نکن تو با دل این پهلوان بمان

روی مرا اگر به زمین می زنی بزن
اما بیا بخاطر این کودکان بمان

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
اینقدر بین رفتن و ماندن نمان بمان

 

شاعر:محسن عرب خالقی

 

موضوعات: المطهرون, فاطمه الزهرا سلام الله علیها
 [ 09:20:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  عالم شده سجاده و افتاده به پایت ...

​بسته است همه  پنجره ها رو به نگاهم

چندی ست که گم گشته ی در نیمه ی راهم  

حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است

بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است

  از بس که مناجات سحر را نسرودم

سجاده ی بارانی خود را نگشودم  

پای سخن عشق دلم را ننشاندم

یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم  

ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها

را با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را

  بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب

تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب

  ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت

در حیرتم آخر بنویسم چه برایت

  اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است

جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت

  در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است

صد حنجره داوود در آغوش صدایت

  از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است

“پیراهن افلاک پر از عطر عبایت”

  تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران

باشد حجرالاسود الکن به ثنایت  

من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم

عالم شده سجاده و افتاده به پایت

 

  شاعر:سیدحمیدرضا برقعی

موضوعات: المطهرون, امام علی بن الحسین السجاد علیه السلام
[پنجشنبه 1396-05-19] [ 11:07:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  تویی که فاطمه ای، اوج روضه ات دَر نیست ...

دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی علیه السلام هیچ کس دلاور نیست

بگو به آن که به قصد تو با تبر آمد
درخت عمر من این قدرها تناور نیست

برای بغض علی علیه السلام وقت دیدنت چیزی
به قدر خنده ی تو تلخ و گریه آور نیست

چه زخم ها که پس از زخم ها نخواهی خورد
که نیست بار نخستین و بار آخر نیست

هنوز درد تو را روضه خوان نفهمیده ست
تویی که فاطمه ای، اوج روضه ات دَر نیست

 شاعر:محمدرفیعی

موضوعات: المطهرون, فاطمه الزهرا سلام الله علیها
 [ 09:54:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت