الآصال
بانک شعر آئینی


  دل به دریا: مدافعان حرم ...

اهل غوغا مدافعان حرم
نسل زهرا مدافعان حرم

یا ابالفضل گفته و زده اند
دل به دریا مدافعان حرم

تا ابد درس عاشقی دادند
یاد دنیا مدافعان حرم

تا که گفتیم اولیاءالله
گفت آقا مدافعان حرم*

فکر و ذکر تمام سینه زنان
شده حالا مدافعان حرم

بیشتر از تمام این عالم
دارد اینجا مدافعان حرم

ما نداریم عرضه تا بشوند
الگوی ما مدافعان حرم

کاش محشورمان کند فردا
فاطمه با مدافعان حرم

حضرت صاحب الزمان بنویس
نام ما را مدافعان حرم

 

شاعر: محمدحسین رحیمیان

موضوعات: بدون موضوع, شهید, مدافعان حرم
[دوشنبه 1396-05-23] [ 07:03:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  آهسته آهسته ...

گل شد برآمد پیکرم آهسته آهسته
انگار دارم می‌پرم آهسته آهسته

انگشترم، مُهرم، پلاکم ، چفیه‌ام،عطرم
پیدا شد از دور و بــرم آهسته آهسته

آهسته آهسته سرم از خاک می‌روید
از خاک می‌روید سرم آهسته آهسته

جز نیمه‌ای از من نمی‌یابید، روزی سوخت
در شعله نیــــم دیگرم آهسته آهسته

امروز بعد از سال‌ها زاییده خواهد شد
ققنوسی از خاکسترم آهسته آهسته

خوابیده‌ام بر شانه‌ها و می‌برندم…نه
تابـوت را من می‌برم آهسته آهسته

آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم بــــــه جا می‌آورم آهسته آهسته

خواندم؛ پدر خالی‌ست جایش، این خبر می‌ریخت
از چشـم‌هـــــــای خواهـرم آهسته آهسته

دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو بـــــا مادرم آهسته آهسته

 

شاعر:مهدی فرجی

موضوعات: شهید
[یکشنبه 1396-05-22] [ 08:08:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من... . ...

از اولش هم گفته بودم که سری از من
دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من

دلبسته ات بودم من و دلبسته ام بودی
اما رهایت کرد عشق دیگری از من

آتش شدی، رفتی و گفتی:” عشق سوزان است
باقی نمانَد کاش جز خاکستری از من”

رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو
رفتی و باقیمانده چشمان تری از من

فالله خیر حافظا” خواندم که برگردی
برگشته ای با حال و روز بهتری از من

من عاشق لبخندهایت بودم و حالا…
با خنده های زخمی ات دل می بری از من

عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من… .

 

 شاعر:سیده تکتم حسینی

موضوعات: شهید
[شنبه 1396-05-21] [ 09:46:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  پا در رکاب ماست دریاها ...

در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها

اگر این ساحران اطوار میریزند طوْری نیست!
عصا در دست اینک میرسند از کوه موسی ها

زمین آسمان جُل را به حال خویش بگذارید
کسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها

بیاید هر که از فرهاد شیرین عقل تر باشد!
نیاید هیچ کس جز ما و مجنون ها و لیلاها

همین از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداری
همین سرها… همین سرهای سرگردان صحراها

شب قدری رقم زد خون ما تقدیر عالم را
که همرنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها

 

شاعر:محمدمهدی سیار

موضوعات: انقلاب
 [ 09:25:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت