آهسته آهسته | ... | |
گل شد برآمد پیکرم آهسته آهسته انگشترم، مُهرم، پلاکم ، چفیهام،عطرم آهسته آهسته سرم از خاک میروید جز نیمهای از من نمییابید، روزی سوخت امروز بعد از سالها زاییده خواهد شد خوابیدهام بر شانهها و میبرندم…نه آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند خواندم؛ پدر خالیست جایش، این خبر میریخت دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
شاعر:مهدی فرجی
[یکشنبه 1396-05-22] [ 08:08:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|