الآصال
بانک شعر آئینی


  عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد ...

منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحر خیز جوانش برسد

خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد

پرده چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروي کمانش برسد

لیله القدر بیاید لب آیینه‌ی درک
سوره فجر به تاویل و بیانش برسد

نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد

شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد

ظهر آن روز بهاري چه نمازي بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد

 

شاعر:قاسم صرافان

موضوعات: المطهرون, امام حجة بن الحسن صاحب الأمر علیه السلام
[یکشنبه 1396-05-22] [ 08:04:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من... . ...

از اولش هم گفته بودم که سری از من
دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من

دلبسته ات بودم من و دلبسته ام بودی
اما رهایت کرد عشق دیگری از من

آتش شدی، رفتی و گفتی:” عشق سوزان است
باقی نمانَد کاش جز خاکستری از من”

رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو
رفتی و باقیمانده چشمان تری از من

فالله خیر حافظا” خواندم که برگردی
برگشته ای با حال و روز بهتری از من

من عاشق لبخندهایت بودم و حالا…
با خنده های زخمی ات دل می بری از من

عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من… .

 

 شاعر:سیده تکتم حسینی

موضوعات: شهید
[شنبه 1396-05-21] [ 09:46:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  آسان و سخت آمده؛اما گذشته است ...

تا بوده،عمر شادی و غم ها گذشته است
آسان و سخت آمده؛اما گذشته است

“امروز” هم به جبر عبور دقیقه ها
از حق خود بخاطر “فردا” گذشته است

این رود سربه راه از انبوه صخره ها
تنها به عشقِ دیدن دریا گذشته است

یوسف به اوج می رود اما پس از عبور
وقتی که از حصار زلیخا گذشته است

پرپر نزن کبوترکم کار زخم تو
از مرهم و طبیب و مداوا گذشته است

بی شک هوای شهر دلش صاف تر شده
هرکس از آب و دانه ی دنیا گذشته است

دل خوش نکن به آمد و رفت جماعتی
وقتی تمام عمر،فُرادا گذشته است

 

 شعر:معصومه زارعی رضایی

موضوعات: اخلاق
 [ 09:43:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  این دختر آرام و صبوری كه رسیده ...

زیبایی دریاست در اعماق نگاهش
این دختر آرام و صبوری كه رسیده
از شوق ، علی سفره به اندازه یك شهر
انداخت ، به شكرانه ی نوری كه رسیده

كاشانه ی اهل دل و میخانه ی هستی
دنیا و سماوات و عوالم همه روشن
عطر خوش او پر شده در شهر مدینه
به به چه گلی ! چشم و دلت فاطمه روشن

لبخند نشسته به لب حضرت ساقی
مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر
تا آمده لبریز شده چشمه ی تسنیم
كامل شده با آیه ی او سوره ی كوثر

بی تاب شدی ، دختر مهتاب رخ عشق !
بارانی اشك است چرا صورت ماهت ؟
گریانی و پیش كسی آرام نداری
دنبال كدام آیت حق است نگاهت ؟

باران بهاری شده ای دختر حیدر
زهرا چه كند گریه تو بند بیاید
باید كه بگویند كنار تو حسینت
تا شاد شوی ، با گل و لبخند بیاید

همسایه ندیده به خدا سایه ای از تو
تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری
پیداست ولی دختر سردار حنینی
از شور كلام و دل شیری كه تو داری

شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشك
بانو ! چه كنم روی دلم سوی فرات است
جز اشك چه گویم كه همه هستی عالم
عشق تو ، حسین تو ، قتیل العبرات است

 

 شاعر :قاسم صرافان

موضوعات: بدون موضوع, المطهرون, زینب سلام الله علیها
 [ 09:31:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت