الآصال
بانک شعر آئینی


  بغض فراهم شده است ...

تا گلو گريه كند، بغض فراهم شده است
چشم ها بس كه مطهّر شده، زمزم شده است

نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست
واژه هايش، همه اندوه محرّم شده است

ظهر داغي ست، عرق ريزي روحم گوياست
از سرم، سايه ي طوبا نفسي، كم شده است

“هر كه دارد هوس اش"، نه! عطش اش، بسم الله
راه عشق ست و به اين قاعده ملزم شده است

سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است

“من ملك بودم و فردوس برين” مي داند
اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است

من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا
سر فراز آن كه به طوفان شما خم شده است

 

شاعر:محمدعلی بهمنی

موضوعات: المطهرون, امام حسین سید الشهداء علیه السلام
[یکشنبه 1396-05-22] [ 09:38:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم... ...


آرام در رثای خودم گریه می‌کنم

در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم

زانو بغل گرفته و مانند کودکان

لج می‌کنم برای خودم، گریه می‌کنم

چونان مسافری که کسی نیست خویش او

چون چشمه پشت پای خودم گریه می‌کنم

پیش چراغ‌های جهان سرخ می‌شوم

از شرم چشم‌های خودم گریه می‌‌کنم

بسیار ساده‌ام من آواره، مدتی است

با یاد روستای خودم گریه می‌کنم

ای دل عجیب خسته‌ام از درد مردمان

امشب فقط به ‌جای خودم گریه می‌کنم


علی محمد مودب

موضوعات: بدون موضوع, امام حسین سید الشهداء علیه السلام, حرف
[پنجشنبه 1393-03-15] [ 10:21:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  پیراهنی از ابر به تن کن و بیا ...

 

 


یک

یادم آمد شب بی چتر وکلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهائی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ، دلم آرام شد آنگونه که هر قطرهء باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن وبیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه مرا تیشهء فرهاد صدا زد :نفسی صبر کن ای مرد مسافر قسمت می دهم ای دوست سلام من دلخستهء مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند به معشوق دوعالم برسان. باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست ورها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل نکند باز به آن وادی…مشغول همین فکر وخیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خداییست.


دو

چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.

سید حمید رضا برقعی


شعر امام حسین

موضوعات: ادبیات, امام حسین سید الشهداء علیه السلام
[سه شنبه 1392-05-22] [ 12:17:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت