الآصال
بانک شعر آئینی


  چگونه قیامت به هم نخورد ...

در محضرت اصول صداقت به هم نخورد
جمله که هیچ واو روایت به هم نخورد

ای در خدا فنا شده، بر دیدن شما
هفتاد سال پلک عبادت به هم نخورد

در وقت سر نگونی آن قامت بلند
من مانده ام چگونه قیامت به هم نخورد

آتش زدند و هلهله کردند پس چرا
پلک امام این همه مدت به هم نخورد

آتش گرفت گرچه دری بین کوچه ای
اما شبیه قبل به سرعت به هم نخورد

من مطمئنم این در از آن در، تقیه کرد
حتی اگر که خورد به شدت به هم نخورد

حتی اگر که خورد، نشد محسنی شهید
این بار داستان امامت به هم نخورد

دیوار و سنگ و کوبه ی در هرچه بود که
پهلو و میخ از دو سه قسمت به هم نخورد

شاعر:مهدی رحیمی

موضوعات: امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام
[شنبه 1396-04-31] [ 07:13:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  بین هر حرف خودش صدبار آه انداخته ...

تا نگاهش را به روی قرص ماه انداخته
ماه را در فهم خود در اشتباه انداخته

روزگارش مثل شبهای پر از مهتاب شد
هرکسی چشمی در این چشم سیاه انداخته

نه فقط یوسف، که دست بی وفای روزگار
صادق آل علی را هم به چاه انداخته

باز هم تکرار کرده روزگار آن کوچه را
پشت درب خانه ای آتش به راه انداخته

چل نفر را دیده که پشت درِ یک خانه اند
چون به کوچه از شکاف در نگاه انداخته

زهر هم مانند میخ تیز اما از درون
خویش را بر پهلوی یک بی گناه انداخته

زهر کاری کرده که شیخ الائمه وقت وعظ؛
بین هر حرف خودش صدبار آه انداخته

زهر کاری کرده که فرزند مثل مادرش
گاه بالا برده دستش را و گاه انداخته

پیرمردی خسته در گودال حجره با عطش
کربلای دیگری امشب به راه انداخته

هر امامی بارگاهش قد کشیده، این امام؛
زیر پای زائرانش بارگاه انداخته

بارگاهی از سکوت و مرقدی از جنس دل
بر فرازش گنبدی از جنس ماه انداخته

 

شاعر:مهدی رحیمی


موضوعات: امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام
 [ 07:11:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  جان افلاک، پشت پنجره هاست ...


کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم


علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است


روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست


قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام ، صادق نیست

***

خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم


گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست


شاعر:سید حمید رضا برقعی

 

امام صادق  شعر   بقیع

موضوعات: امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام
[دوشنبه 1392-06-11] [ 05:15:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
 
 
مداحی های محرم