الآصال
بانک شعر آئینی


  من؛ همان زائری که میدانی ...

 


من همان زائري که مي داني

بيقرار از تب پريشاني


عابر کوچه هاي دلتنگي

خسته از روزهاي حيراني


مردي از خانواده سلمان

عاشقي از تبار ايراني


تشنة يک نگاه دلجويت

تشنة آن شراب روحاني


در نگاهم عريضه اي دارم

که تو آن را نگفته مي خواني


ذره اي هستم آفتابم کن

خاک راه ابوترابم کن


*


از نگاهت حيات مي ريزد

سرّ صبر و صلات مي ريزد


از تجلي روشن ذاتت

جلوه جلوه صفات مي ريزد


دستگير هميشة عالم

از رکوعت زکات مي ريزد


از کراماتِ دست تو رزقِ

همة کائنات مي ريزد


لب اگر واکني زمين و زمان

هستي اش را به پات مي ريزد


تشنة خاک بوسي نجفم

خاک راهت برات مي ريزد


روز محشر ز تار و پود عبات

بادبان نجات مي ريزد


همة عمر در پناه توام

شيعة مذهب نگاه توام


*


عشق و روح و روان پيغمبر

ماه هفت آسمان پيغمبر


با تو تکليف عشق روشن شد

آفتاب جهان پيغمبر


تار موي تو عروه الوثقي

به تو بسته ست جان پيغمبر


ساقي کوثر رسول الله

پدر خاندان پيغمبر


جانشيني حق فقط با توست

که تو داري نشان پيغمبر


کوثر وصف تو شنيدن داشت

دم به دم از زبان پيغمبر:


«أنت خير البشر» علي جانم

«من أبي قد کفر» علي جانم


*


کعبه و زمزم و صفا حيدر

مروه و مشعر و منا حيدر


قبلة مسجد الحرام علي

صاحب خانة خدا حيدر


شور اعجاز ليله الاسري

روشني شب حرا حيدر


اولين ياور رسول الله

هستي ختم الانبيا حيدر


السلام عليک يا مولا

السلام عليک يا حيدر


يثرب و کاظمين و سامرّا

نجف و طوس و کربلا حيدر


آيه آيه حقيقت جاري

کوثر و قدر و هل أتي حيدر


معني روشن کتابُ الله

اي صراطُ السَّعادَه بابُ الله


*


روشني عبادت زهرا

قامت تو قيامت زهرا


مات و مبهوت مانده جبريل از

بي کران ارادت زهرا


و غدير نگاه روشن تو

بهترين روز حضرت زهرا


ديدني بود در حمايت تو

آن همه استقامت زهرا


گفت مختص شيعيان تو است

روز محشر شفاعت زهرا


شور لبخند توست يا زهرا

ذکر سربند توست يا زهرا


*


تو همان کوثر کثيري که

با حق آنقدر هم مسيري که


رستگاري ما فقط با توست

و تويي بهترين اميري که


هل أتي شرحي از کرامت توست

من همانم همان اسيري که


به نگاهت پناه آورده

و تو مولاي دستگيري که


دست من را رها نخواهي کرد

آري آنقدر سر به زيري که


باور تو براي ما سخت است

تو هماني همان دليري که


ضربه هايش به روز بدر و حنين

افضلٌ من عبادت الثقلين


*


دشمنت گرچه بي عدد باشد

در مسير تو هر که سد باشد


رشحة ذوالفقار تو کافي ست

گرچه عَمر بن عبدود باشد


پيش تو کمتر از پر کاه است

هرکه در قوم خود اسد باشد


اسدالله غالب ميدان

شوکت تو الي الأبد باشد


ساحت حيدري چشمانت

دور از هر چه چشم بد باشد


تا هميشه امير ما يکتاست

آنچنان که خدا أحد باشد


پهلواني که هم رديفت نيست

هيچ جنگ آوري حريفت نيست


*


جز ولاي تو ائتلافي نيست

نور مطلق که اختلافي نيست


اعتقادات بي ولايت تو

به خدا جز خيال بافي نيست


پيرهن چاک عشق تو کعبه ست

بي شما قبله و مطافي نيست


عالمي بيقرار رجعت توست

آه شصت و سه سال کافي نيست


وقت مدح شما قلم لال است

ورنه تقصير اين قوافي نيست


شعرهايم اگر چه ناچيز است

دلم از عشق دوست لبريز است


شاعر:یوسف رحیمی

موضوعات: امام علی امیر المؤمنین علیه السلام
[چهارشنبه 1392-08-01] [ 12:30:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  جان افلاک، پشت پنجره هاست ...


کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم


علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است


روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست


قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام ، صادق نیست

***

خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم


گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست


شاعر:سید حمید رضا برقعی

 

امام صادق  شعر   بقیع

موضوعات: امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام
[دوشنبه 1392-06-11] [ 05:15:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  افتادن از نگاه شما ، بی گمان بد است ...

 


مولای عشق! حال زمین و زمان بد است

آلوده ست آب و هوا ، آسمان بد است


از حال وروزمان ، تو چه می پرسی ای عزیز ؟!

پنهان نمی کنم ، به خدا حالمان بد است


آدم ؟ قسم به نور تو ! « آدم » نمی شویم

همسفره ایم با هوس و نانمان بد است


ما همچنان به حال هبوطیم و در سقوط

آری ، قبول ، پله ی این نردبان بد است !!


از شش جهت امام زمان می کند ظهور !

دارم یقین که آخر این داستان بد است


در ذات خویش ، حضرت اسلام کامل ست

باور کنیم ، ذات مسلمانمان بد است


از چشم مهربان تو افتاده ایم ما

افتادن از نگاه شما ، بی گمان بد است


پشت سر شما و خدا بد … چقدر بد !

ما را ببخش ، حضرت جان ! کارمان بد است


کوچک ترم از آن که بگویم بیا و یا …؟

خط و نشان برای امام زمان بد است


جان کلام : این که شما حی و حاضری

ما غایبان منتظریم و« همین» ! بد است


رضا اسماعیلی

 

امام زمان  انتظار

موضوعات: المطهرون, امام علی امیر المؤمنین علیه السلام, امام حجة بن الحسن صاحب الأمر علیه السلام
[شنبه 1392-05-26] [ 11:56:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  پیراهنی از ابر به تن کن و بیا ...

 

 


یک

یادم آمد شب بی چتر وکلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهائی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ، دلم آرام شد آنگونه که هر قطرهء باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن وبیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه مرا تیشهء فرهاد صدا زد :نفسی صبر کن ای مرد مسافر قسمت می دهم ای دوست سلام من دلخستهء مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند به معشوق دوعالم برسان. باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست ورها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل نکند باز به آن وادی…مشغول همین فکر وخیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خداییست.


دو

چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.

سید حمید رضا برقعی


شعر امام حسین

موضوعات: ادبیات, امام حسین سید الشهداء علیه السلام
[سه شنبه 1392-05-22] [ 12:17:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت